چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت. طاقتم طاق شد.
پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقهي بعد،صداي گريهي فرماندهها از پشت بيسيم ميآمد
ادامه مطلب ...
والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبی توی راه بودیم . مرتب بی سیم می زدیم به ش و ازش می پرسیدیم « چی کار کنیم؟» ادامه مطلب ...
بد وضعی داشتیم . از همه جا آتش می آمد روی سرمان . نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.
فقط یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین .
ادامه مطلب ...
بغض کرده بود.از بس گفته بودند:بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند
و عملیات را لو میدهد شاید هم حق داشتند.نه اروند با کسی شوخی داشت،
نه عراقی ها.اگر عملیات لو میرفت....
ادامه مطلب ...
چند ساعتي مانده به عمليات «والفجر4»، هوا به شدت سرد، ابرهاي سياه، نم نم بارون، هواي دل بچه ها را غمگين و لطيف کرده و هر کسي در فکر کاري است. يکي اسلحه اش را روغن کاري مي کنه، ... ادامه مطلب ...
اولين دورهي نمايندگي مجلس داشت شروع ميشد.
بهش گفتم:
«خودت رو آماده كن، مردم ميخواهندت.»
ادامه مطلب ...